سخت آشفته و غمگین بودم…
به خودم می گفتم:
بچه ها تنبل و بد اخلاقند
دست کم می گیرند
درس ومشق خود را…
باید امروز یکی را بزنم، اخم کنم
و نخندم اصلا
تا بترسند از من
و حسابی ببرند…
خط کشی آوردم،
درهوا چرخاندم…
چشم ها در پی چوب، هرطرف می غلطید
مشق ها را بگذارید جلو، زود، معطل نکنید !
(ادامه شعر زیبا در ادامه مطلب)
برچسبها: شعر نو , شعر خشونت , خوشنت عشق , خشونت هرگز , شعر معلم , خاطرات معلم , چوب معلم ,
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 36 صفحه بعد